به نام خدا
*
گویا صفت بدی ندارد؛ همه پاکی و زیبایی است.
آمیزه ای از لطافت و عطر و رنگ. آنچه خوبان همه دارند...
مگر بدون وجود او هم می شود زندگی کرد؟! امید و طراوت همه از لبخند او می ریزد و در دنیا جاری می شود.
گل است و تمام خوبی های عالم، یک جا.
**
آخرین برفی که آمد، باغ کوچکم را یک جا ویران کرد. گل ها خزان دیده و گلدان ها ماتم زده بر جای ماندند.
مدت ها تماشای این منظره تنها کاری بود که از دستم برمی آمد.
تا دوشنبه پیش که ساعت آخر بچه ها به اردو رفتند و کلاسم کنسل شد. بی هیچ تاملی یک راست به بازار گل نزدیک مدرسه رفتم، سراغ گل های باغچه ای.
گل هایی که سرد و گرم روزگار چشیده اند و باد و باران خورده.
این بار گل های زمستانی مهمان خانه ام شدند. تا از لابلای برف ها سر برآورند و زندگی را به رخ دنیا بکشند.
***
پرده را پس می زنم. نور ماه بر ماه رویش می نشیند. چقدر زیباست. سینه را از عطرش لبریز می کنم.
ریه هایم می سوزند. گویا طاقت اینهمه خوشبختی ندارند!
عطرش تا تمام مویرگ های وجودم نفوذ می کند؛ زنده می شوم.
لطافت دستانش را در دست می گیرم. دلم می لرزد: مبادا خطی بر اینهمه زیبایی و ظرافت بیافتد.
عطرش را در سینه حبس می کنم. حیفم می آید این حس بی نظیر را پس بدهم...
- پایان اول: بوی طراوت و زندگی می دهد؛ بوی نو شدن؛ بوی عید. نفسم را با آهی بلند بیرون می دهم. تمام خستگی خانه تکانی از تنم بیرون می ریزد... خانه تکانی؟! کدام خانه تکانی؟! مانده تا عید! چقدر شب بوها زود آمدند!
- پایان دوم: شب بوها، روزها هم دلبری می کنند. اما انگار زیر نور ماه معجزه می شود؛ عطرشان دنیا را بر می دارد. شب است و غوغای احساس؛ شب است و سرمستی شب بو...
- هر دو تا پایانو دوست دارم.
بازدید امروز: 74
بازدید دیروز: 100
کل بازدیدها: 585177